خاطرات تهران ۱۰. جریمه

سوارِ اسنپ (تاکسی اینترنتی) هستم. نزدیک یک چهارراه، آقای پلیس  به راننده اشاره می‌کنه که «بزن کنار». جناب راننده از توی داشبورد یک‌سری مدارک رو بیرون میاره و میره پیش آقای پلیس. 


چندلحظه بعد آقای راننده برمی‌گرده. برگ جریمه‌ای دستش نیست. 

می‌پرسم:‌جریمه کرد؟

آقای راننده: نه... حل شد...!

من:‌ یعنی... چجوری حل شد عایا؟

آقای راننده:‌یه کم ... هزینه داشت!

من:‌یعنی شما رشوه دادی؟؟؟ خیلی کار نادرستیه.

آقای راننده:‌ رشوه که نه، یه پولی دادم به افسر. برم جریمه رو بپردازم به دولت بعد یک نفر پول‌دار هزارمیلیارد هزار میلیارد از دولت بدزده بهتره، یا این‌که بدم یه سرباز وظیفه بزنه به بدبختیش؟!


من جوابی ندارم ....



نظرات 3 + ارسال نظر
آزاده کبریایی چهارشنبه 11 مهر 1397 ساعت 12:38

سلام. سالها پیش وبلاگتون رو می خوندم و واقعا دوستش داشتم. راستش شاید بعد از 10 سال دوباره اینجا را دیدم.
خیلی یاد این جمله افتادم:
پندار ما این است که ... مانده ایم و ... رفته اند اما حقیقت آن است که ... مانده اند و زمان ... را با خود برده است........
یادم هست یک بار گفتین اسمون همه جا یه رنگه... اما واقعا انگار نیس... نبوده...
شاید همون موقع باید بهتون می گفتم "ممنون" بابت وبلاگ خوبی که داشتین... روزگار خوبی باهاش داشتم. موفق باشین.

Omid جمعه 12 مرداد 1397 ساعت 21:40

یه بنده خدایی میگفت به عقب بر نمیگردیم!!!

00 جمعه 12 مرداد 1397 ساعت 10:44 http://goyesh.blogfa.com

تعجب:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد